یادش بخیر روز آخر مدرسه مطربی من و ساغر رقص و جیغ و سوت و فریاد بچه های مدرسه شلوغی حیاط فضا متشنج است صداهای ناهنجاری به گوش میرسد عده ای باله میرن بعضی ها هم برک قر ها در کمر خشک شده گوشی ها روشن و دهن ها باز برای فریاد روز آخر مدرسه در فرزانگان چه میگذرد؟؟؟ معاون خواب است مدیر بی تاب است دوربین داغان است و همچنان ادامه دارد و در این هنگام یکی هست .... تو قلبم.... اِ ! نه نه! یکی هست... که در میزنه : aoooooooo bookooshtid amara,,, tamama koonid de! و دوباره همگی با هم دست دست دست! بیا وسط! آخرین زنگ از آخرین روز از آخرین سال دوم ما و دوستان، سوم و اول بقیه ! همه متفرق میشن اتفاقات بدی داره میفته خبرهای بدی به گوش میرسه چی؟ پلیس؟ 110؟ کی؟ ما؟ در اینجاست که همه کیفشونو میزارن پشت کولشونو جیم میشن! اینجاس که شاعر میگه : همسایه مون با اینکه طرفداره، مرتیکه میگه به پلیس خبر داده! ولی مث اینکه واقعا این همسایه به پلیس خبر داده بود صدای آژیرشم راستکی بود! کلا لو رفته بودیم اینطوریشو ندیده بودیم که تو پارتی روزانه پلیس بفرستن هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار ! سال دوم خیلی زود تموم شد انگار همین دیروز بود که وارد سمپاد شده بودیم وهمدیگر رو نمیشناختیم ولی بعد از دوسال تو سوم راهنمایی متحد ترین دانش اموزان مدرسه شناخته شدیم چقد ر زود داره سال میگذره اسال دیگه پیش دانشگاهی بعدشم کنکور وجدایی ولی نه. جدایی نه چون ما همیشه باهمیم مگه نه؟شماره های همدیگرو داریم که تازه غیر از اون ای دی همو که داریم باهم قرار میزاریم میریم بیرون مگه نه؟ من خیلی همتون رو دوست دارم هیچوقت فراموشتون نمیکنم از الان تو فکر اسال دیگم شاید اصلا واقعیت داشت وتو سال 2012 مردیم!!البته خدا نکنه چون من کلی ارزو دارم که می خوام بهشون برسم! یادش بخیر روز سمپاد خانوم بابا میری مدیر مدرسه سر صف چه حرفایی بهمون زدن! بسم الله الرحمن الرحیم من متاسف هستم برای شما و خانواده هاتون روز سمپادو تبریک میگم به اون دسته از دانش آموزانی که دهنشونو بستن نه به اونایی که لیاقت گوش دادن به مقاله دوستشونو نداشتن! شما شخصیت و شعور خانوادگی خودتونو بردین زیر سوال! فکر میکنید تو دانشگاه هم همین کارارو میتونید بکنید؟ شما اصلا "درخور شایسته" این روز نیستید.... اینجارو با مدرسه اشتباه گرفتید؟ ( ((((((((((((= ) لازم به تعریفه! این متون (جمع متن ) مربوط میشه به چکیده ای از فرمایشات مدیر مطهره مدرسه مون.... کلا فحش خورمون ملس شده آخه این چه وضعشه؟ ما بچه های به این خوبی! مگه نه؟ نمی دونم چرا امروز اینطوری حرف میزنم یاد گذشته ها افتادم بکس یادتونه شعار سمپادی میمیرد ذلت نمی پذیرد؟ الان شاید خیلیاتون که خواننده این وب هستین بگین جریانه شعار سمپادی میمیرد ذلت نمی پذیرد چیه؟ وقتی سال دوم بودیم برا اردو امادگی دفاعی رفتیم مدرسه شاهد ما بعد از نشستن توی دو تا کلاس رفتیم پایین صف موندیم . از همونجا بود که مدیر و معاون و دبیر و کم مونده بود سرایدار بیاد که نیومد خلاصه همه موندن هرچی تو دهنشون بود بهمون گفتن انگار حرفارو از قبل چیده بودن! چنان عقده ای از این تیزهوشانیا دارن که خفه شون کرده! در همین زمان بود که همه بچه ها با هم داد زدیم: سمپادی میمیرد، ذلت نمیپذیرد! چیز جالبش اینجاس که بچه های مدرسه میگفتن مدیرمون هر روز دمپایی پلاستیکی قرمز میپوشه ، شما که اومدین یه کفش نو پوشید! یعنی داغون تا این حد بله! اینم از داستان یه مشت فرزانگانی رشتی با (بقیش به شما مربوط نیس ) برای اولین بار تو زندگیم حرف کم آوردم . . . دروغ گفتم کی؟ من؟ حرف کم بیارم؟ یه چیز دیگه هس که باید بگم! بچه ها خیییییییییییییییییییییییلی نامرد شدین... نه فقط یکی دوتاتون... همگی. حتی خودم دیگه اون بچه های نفهم دوم راهنمایی نیستیم که با صد دفعه تذکر معاون و تعهد کتبی و شفاعی و هزار تا دنگ و فنگ دیگه بازم کنار هم باشیم و کار خودمونو بکنیم. یا اینکه 75نفری با همه اختلاف عقیده هامون بازم باهم مدارا کنیم و دوست باشیم. چه میدونم، چی بگم! یا مشغله زیاد شده، یا فشار درسه، یا اینکه همه اون روزا کشک بوده خب هرکی یه زندگی داره دیگه سرتونو درد نمیارم من دیگه برم
نظرات 1 + ارسال نظر
روم باستان شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ب.ظ

مرسی از اینکه این همه به دوستیامون اهمیت میدی
راست میگی
یه سال دیگه هم تموم شد
یه سال با همه ی خوبی ها و خوشی هاش و از سر کلاس دکتر جیم زدن و فحش خوردن از مدیر محترم و خواهران شاهدی
دست زدنا و اب بازی های اخر سال و همه و همه یک بار دیگه تموم شد
به قول قیصر همه چیز چه قدر زود دیر می شود....
اما من می دونم که قیصر می دونسته که برای دوستی و عشق و محبت هیچ وقت دیر نیست و واسه ی همینه که همیشه تو قلب ماست
۲۳۴ همیشه تو قلب عضو کوچیکی از گروه دوستیتون هستید و این برای من یه افتخار و خوش بختی بود که ۲۳۴ وارد زندگیم شد
یا شایدم من پریدم وسطش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد