پا برهنه...

این خاطره تقریبا تازست،بر میگرده به یکشنبه هفته اول اردیبهشت 1390(گفتم تازه اخه انگار همین دیروز بود!)... 

جریان از اینجا شروع شد که ما تو سالن ورزشی چند منظوره مدرسه نشسته بودیم و منتظر دبیر ورزشمون،خانم اصغریان بودیم که پیغام رسید که ایشون نمیان.ما هم گفتیم خب،حالا که دور همیم یه بازی بکنیم.بعد چند لحظه  تفکر ژرف به این نتیجه رسیدیم که بطری بازی(یا همون شجاعت وصداقت)بازی خوبیه.

تو همین بازی چه بلا ها که سر هم نیاوردیم...مثلا یه بار یکیو مجبور کردیم که 30 دور،دور باشگاهو بدوه یا رو هم دیگه آب معدنی خالی کردیم یا رو صر و صورت همدیگه کیک و خامه مالیدیم و اگه طرف به جای شجاعت،صداقتو انتخاب میکرد،با سوالامون تا فیها خالدون هفت جد و آبادشو بیرون میکشیدیم...

در اواسط بازی،یه دست افتاد به مهرانه و دوستمون زهرا،وقتی زهرا گفت شجاعت مهرانه گفت باید پا برهنه تا سرویستون بری که زهرا زیر بار نرفت.دست بر قضا دست بعدم افتاد یه این دو نفر و اینبار زهرا مهرانرو وادار کرد که پا برهنه تا سرویس بره...مهرانه هم جنتل زن بازی در آوردو قبول کردو ما هم کفشاشو ازش گرفتیم...

مهرانهرو پا برهنه تا حیاط کشوندیم که یکی از هم کلاسیای واقعا احمقمون به نام آرزو کفش مهرانرو برد و قایم کرد...

یه تعقیب و گریزی راه افتاد که بیا و ببین...مهرانه با پای برهنه دنبال کفششو آرزو میدوید...

خلاصه اینکه مهرانه آخر سر کفشاشو جلو در ورودی مدرسه پیدا میکنه و وقتی کفشاشو میپوشه میفته دنبال همه ما ها!!!مهرانه از پشت سر میدوید و یه جمعیت بیست نفری جلوش میدویدن!!!

و در واپسین ثانیه ها و موقعی که نزدیک بود مهرانه ما رو بگیره زنگ میخوره و هممون متفرق میشیمو نجات پیدا میکنیم!!!

البته هنوزم که هنوزه،وقتی مهرانه اون خاطررو به یاد میاره در چشماش برق شومی ظاهر میشه و اونوقته که ما میفهمیم وقت فراره...

اما خداییش این بازی(راست و جرات)بهترین شیوه واسه گیر آوردن دوستاتتونه،خصوصا وقتی به جای صداقت میگن شجاعت!!!ما این بازی رو به همه شما توصیه میکنیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد