شعر سمپادی

***

شعر سمپادی(با کمک چند تا از دوستام و البته سهراب سپهری!!)

اهل سمپادم،روزگارم خوش نیست!امتحاناتی دارم،خرده عقلی،سرسوزن هوشی!

دوستانی دارم بهتر از دالتون و اقلیدس،هم چو من سر در کتاب و کلاسی که در این نزدیکی است

اهل سمپادم،پیشه ام درس خواندن،گه گاهی نگاهی به بیرون می کنم تا به بچه ای که در حال بازی است بگویم آرام تر.

گرچه خود می دانم از روی حسادت است و دیگر هیچ.

اهل سمپادم.

قبله ام تخته،جانمازم جزوه،مُهرم میز

من عشق از نمره ی ۲۰ می گیرم.

همه ذرات بدنم متبلور شده است.

من درسم را وقتی می خوانم که هنوز خروس بیدار نشده و جغد به خانه بر نگشته

نظرات 2 + ارسال نظر
m.b یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام
واقعا عالی بود
من سمپادی نیستم.پروفسور رضا میرم
ولی واسه کلاسای المپیاد 5شنبه و جمعه ها میرزاکوچک اومدم...
حالااینا رو بی خی
شعرو عشقه
خیلی باحال بود
دمت گرم...

یه علامه حلی ای چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ب.ظ

اولندش که انقدر از بچه های فزانگان بدم میاد چون فقط خرخونن (البته بعضیاشون همونشم نیستن) و یک ذره هوش ندارن ولی پسرای سمپادی اکثرشون باهوشن(اگر دلیل می خوای می تونی تعداد پسرایی رو که توی المپیاد مدال میارنو با تعداد دخترایی که مدال میارن مقایسه کنی) و دومندش این که انقدر بدم میاد بعضیا که می رن سمپاد با وجود این که اصلا درس نمی خونن ولی خودشونو تافته ی جدا بافته می دونن نمونه اش همین شعری که نوشتی(که البته خودت ننوشنی) و کسایی که سمپادی نیستن فکر می کنن الان اونی که این شعرو نوشته حتما خیلی درس خونه خفنه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد