بعد از مدت ها

سلام  

برگشتم  

ولی زود می رم  

چه خبرا؟خوبین؟ 

وای بازی دیروز رو دیدین؟ 

منو خواهرم در طول بازی در حال دعوا کردن بودیم چون خواهرم استقلالی بود وبنده پرسپولیسی 

می دونستم استقلال می بره چون دروازبان عالی داشت ولی پرسپولیس معمارزاده رو تو دروازه داشت کاش حقیقی تو دروازه بود  

جالبه بهعد از بازی ۱۳۵ نفر برام پیام تسلیت فرستادن 

خب دیگه بحث فوتبال بسه 

دوستان قراره گروه اموزشی فرصت برابر در طول سال تحصیلی بیان رشت و همایش رایگان بر گزار کنن کلی مشاور درسی وروحی روانی دارن که به تک تک سوالاتتون پاسخ میدن 

اگه دوست دارین تو همایش رایگان شرکت کنین  

به شماره ۱۰۰۰۷۳۱۶ این موارد رو پیامک کنید(گذاشتن کاما الزامی است)نام ونام خانوادگی کاما مقطع کاما-رشته کاما-شهر 

بعد از ارسال پیامک خودش میگه دیگه چیکار کنید 

ساغر جون جریان اون دوستم هم از اول تا اخر تو این وب می نویسم 

به خودش هم گفتم اگه بخوای تکرار کنی می نویسم که واقعا می نویسم 

وای دیروز امتحان قلم چی دادم خیلی خوب دادم فک کنم رتبه خوبی بیارم 

نتیجه زبانم هم گرفتم برگمو شدم ۸۵!!!!!!!بعد کلاسی هم ۸۵ که کلا شدم ۸۵ 

دیگه نمی دونم چی بگم  

فعلا بای مواظب خودتون باشین  

اپ بعدیم معلوم نیست کی هست !!!!!

سلام وای چه قدر دلم واسه این وب تنگ شده بود  

ببخشید سرم خیلی شلوغه درگیر یه ماجرایی هستم بعدا براتون تعریف میکنم  

این ازمون های قلم چی هم که وقتمو گرفته  

ولی به زودی زود با کلی اپ بر میگردم  

فعلا بای مواظب خودتون باشین

پ ن پ

تا ماشین جوری به هم زده بودن که هیچی ازشون نمونده بود پلیس اومده میگه مشکلی پیش اومده!!!! پـَـ نـَـ پـَـ زدن به هم ببینن این استاندارد ایمنی که شرکت استاندارد جهانی میده درسته یا نه

***************************

به همسایم میگم جارو برقی دارید؟ میگه جاروبرقی می‌خوای؟ پـَـ نـَـ پـَـ می‌خواستم چک کنم اگه ندارید براتون بخرم.

***************************

پیرزنه ، زنگ زده خونه ... میگه مامان تشریف دارن؟ ، میگم کاریشون داشتین؟ میگه پـَـ نـَـ پـَـ به این بهونه میخواستم با خودت بیشتر آشنا شم... امروز کی وقتت آزاده ؟

***************************

به مامان بزرگه میگیم ممکنه شب دیر بیام خونتون،.. شبا پشت در میندازی ؟ میگه پـَـ نـَـ پـَـ چار تاق باز میذارم برام بخونی پشت در و ننداختی نه نه با خوب و بدم ساختی نه نه ...

***************************

زنگ زده بهم میگه آهنگ پیشواز گذاشتی؟ پـَـ نـَـ پـَـ گروه ارکستر اوردم برات زنده اجرا کنن خودمم دارم میخونم

***************************

خانمم را بردم اتاق عمل سزارین،ماما میپرسه برای عمل امدید؟ پـَـ نـَـ پـَـ امدیم نوزادان را ببینیم یک خوشگله شو برای اتاق خوابمان انتخاب کنیم؟!

***************************

یه مرد با ریش وپشم دراز و لباس مندرس کنار خیابون وایستاده داداشم میگه این گدائه؛ پـَـ نـَـ پـَـ کارل مارکسه اومده ببینه کارگران جهان با هم متحد شدن یا نه

***************************

تو باغ وحش یه مار پیتون دیده میگه این مار؟
میگم پـَـ نـَـ پـَـ نخ دندون رستم که سیمرغ با قدرت جادویی بهش جون داده.

***************************

زنه دوقلو زایده...پرستاره یکی از بچه هارو میبره براش....زنه میپرسه:اون یکی هم میارین؟؟؟پرستاره گفت: پـَـ نـَـ پـَـ فعلا اینو ببرین استفاده کنین...ده روز بعد از فعال سازی اون یکی هم پست میکنیم درِ خونتون

***************************

زنگ زدم تاکسی تلفنی میگم کد 89 هستم ماشین دارین ؟ میگه بله میخوایین؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخواستم بگم خوش به حالتون که ماشین دارین ما نداریم


***************************

بهش میگم اگه بتونی میری اونور یا اینجا می مونی؟
میگه خارج از کشور؟ پـَـ نـَـ پـَـ اتاق بغلی رو میگم!

سلام تا یادم نرفته یه تبریک هم به دانیال درویشی رحیم ابادی از مدرسه پروفسور رضا میگم که تو کنکور ریاضی رتبه 8 رو اورد داداش دوقولوش که تجربی بود رتبه 2000اورد  

زندگی سختی داشته حقش بود قبول بشه  

من الان باید برم مدرسه بعدا میگم چرا زندگی سخت  

گله می‌کرد ز مجنون لیلی - که شده رابطه‌مان ایمیلی
حیف از آن رابطه‌ی انسانی - که چنین شد که خودت می‌دانی

عشق وقتی بشود دات‌کامی - حاصلش نیست به جز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را - برده یا دات‌نت و دات‌ارگ تو را

بهرت ای ‌میل زدم پیشترک - جای سابجکت نوشتم : به درک
به درک گر دل من غمگین است - به درک گر غم سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک - قطع آن هم به جهنم به درک
آنقدر دلخورم از این ایمیلم - که به این رابطه هم بی ‌میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن - همه را جای
OK کنسل کنOFF کن کامپیوتر را جانم - یار من باشد و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست - روی کاغذ بنویس با دست
نامه یک حالت دیگر دارد - خط تو لطف مکرر دارد

خسته از
Font و ز Format شده‌ام - دلخور از گردالی @ (ات) شده‌ام

کرد ریپلای به لیلی مجنون - که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد - هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد - هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی - دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه‌ای پست نمودم بهرت - به امیدی که سرآید قهرت...

اینم از نامه  لیلی به مجنون

عاقبت همسریابی ازطریق چت کردن

شدم با چت اسیر و مبتلایش*شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت
شانزده  ساله هستم *تو اسمت را بگو، من ارین هستم
بگفتم اسم من هم هست هاله
* ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت ارین ز موهای کمندش
* کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست
* ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من
* اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم
* به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام
* که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم
* زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده
* که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست
* زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت
* هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
* گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود
* زدم از خانه بیرون اندکی زود 

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت * توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای ارینه ناز و فریبا
* بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
* کمان ابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از پدر من
* بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
* از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
* دگر آن ارینه بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
*نیابم با چت از بهر خود دوست
بگفتم سرگذشتم را به «هانی »
* به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت
* سرانجامی ندارد قصّه ی چت

سلام

سلام خوبین؟چه خبرا؟

وای چه قدر دلم براتون تنگ شده بود

کلی خبر دارم نمی دونم از کجا شروع کنم

1- سمپاد رشت به جز قبولی های مرحله دوم حدود 30 نفر دیگه اضافه تر گرفت وا3 بچه های راهنمایی که بیشتر بچه های مرحله دوم قبول شدن جز یه 5-6 نفری!

2-نتایج اولیه کنکور هم که اومد نفر دوم کنکور ریاضی وفیزیک  سعید مفیدی استانه بود که خونشون استانه است.که ابتدایی رو تو همون استاه خوند   ولی راهنمایی ودبیرستان رو به مرکز میرزاکوچک خان  رشت میومد

3-بچه ها شما قبل از افطار کدوم برنامه رو نگاه می کنید؟ساعت 8 کانال 5 خودمون رو نمی بینید؟

شنبه تو برنامه ضیافت کانال 5 ساعت 8محمد پدرام فر رو اورده بودن ازش کلی سوال پرسیدن یه سوالشون این بود که از کدوم معلمات تشکر میکنی؟که محمد گفت معلم کلاس پنجمم واقای مستانه ومعلم های دبیرستانم که اسمشون خیلی زیاده بعد مجری برنامه گفت یه سوپرایز واست داریم الان یکی پشت تلفنه اگه گفتی کیه؟محمد گفت معلم کلاس پنجمم؟اقای مستانه؟که مجریه گفت خوبه حدس زدی معلمته صداشو گوش کن شاید یادت اومد

معلمه شروع کرد به حرف زدن گفت م معلم راهنماییت تو قسمت ازمایشگاه بودم ولی محمد یادش نیومد می دونید کی بود؟اقای خوشطینت خودمون!!!

دیروز هم مهسیما شعبانی رو اورده بودن برنامه زیاد جالب نبود چون مهسیما زیاد حرف نمی زد  مجریم خودش گفت وقتی مهمون ادم کم حرف باشه کار مجری سخت تر میشه! ولی مهسیما یه حرف خیلی قشنگی زد

هیچوقت خودتون رو دست کم نگیرید یه ذره همت به خرج بدید حتما موفق میشید

4- بچه ها می دونین مهسیما شعبانی معلم المپیاد زیست مرکز میرزاکوچکه؟ زیاد سنی نداره امسال پیش دانشگاهیی رو تموم کرد اونوقت معلم میرزاکوچکییا؟!!!!

5-اخ جون هفته دیگه مدرسه تموم میشه!ولی کلاسای بیرون تمومی نداره را3تی بچه ها یادتون نره هفته دیگه اقای تیمارچی از مکه بر میگرده وکلاس عربی تشکیل میشه!

نه اخه به ماهم میگن تیزهوشانی که بیشتر درسا رو کلاس میریم؟

عربی پیش اقایس تیمارچی

زیست پیش اقای مداح

ادبیات پیش اقای نظرپور

فیزیک پیش اقای اولیایی

شیمی پیش اقای مومنی

زبانم که اموزشگاه

نه شما بگید با این وضعیت ما تیزهوشانی هستیم؟

البته به این نکته هم توجه کنید که ما اصلا معلم های خوبی نداریم فقط شیمی پارسالمون اقای خوش طینت خوب بود!

6- برد استقلال رو به همه طرفداراش تبریک میگم

7- باخت پرسپولیس رو هم به همه طرفداراش تسلیت میگم

8- بچه ها من یه دوست دارم فرزانگانی نیستا

از وقتی این نتایج اولیه کنکور اومده داره واسه کنکور می خونه میگه می خوام جز سه نفر برتر باشم!امش حالا بماند هروقت اگه قبول شد بهتون میگم

نخندینا من می خوام رتبه 42 بیارم نه بیشتر ونه کمتر نخندین دیگه

اخه من عاشق عدد42 هستم به خاطر همین

الان حتما میگید چرا عاشق 42؟لطفا بیخیال شید

دیگه نمی دونم چی بگم

بای

علت درس نخواندن دانشجویان کشف شد!

 

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند

 

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی برای یک فرد نرمال مشکل است 263 روز باقی میماند

 

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا 122 روز میشود بنابراین 141 روز باقی میماند

 

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1ساعت تفریح را می طلبد که جمعا 15 روز میشود پس 126 روز باقی میماند

 

5) طبیعتا 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود پس 96 روز باقی میماند

 

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعیست این خود 15 روز است.پس 81 روز باقی میماند

 

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند پس 46 روز باقی میماند

 

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند پس 16 روز باقی میماند

 

9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید پس 6روز باقی میماند

 

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود پس 3 روز باقی میماند

 

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرد پس 1 روز باقی میماند

 

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟

 

نتیجه اخلاقی: یک دانشجوی نرمال نمی تواند درس بخواند

نانو

سلام  

هیچکس توی این مدت نیومد یه سر به وب بزنه؟عجب نامردایی هستین 

دیروز المپیاد نانو دادم سوالات ازپارسال سخت تر بود 49 تا سوال بود 

نمره منفی هم داشت ولی من همه رو جواب دادم فعلا 2تا غلطم در اومد  

وای خدا  

خیلی میترسم بچه ها تو رو خدا واسم دعا کنید حداقل مرحله اول مقام بیارم 

جالبه از سمپاد فقط من شرکت کردم از رشت هم منو دوستمو ودختر خالش بقیه بچه ها دانش اموزان چابکسر بودن مال همون مدرسه که توش امتحان دادیم از پسرا هم در استان گیلان فقط یه نفر شرکت کرد که اونم چابکسری بود 

تا یه هفته اپ نمیکنم اخه درسامو نخوندم فقط فکرم نانو بود الان باید درسامو بخونم  

ولی میام گاه گاهی جواب کامنتا رو میدم 

واسم دعا کنین  

بای

مدال مدال نقره

سلام دوستان خوبین؟ 

وای من الان باید برم مدرسه 

داشتم اخبار رو نگاه میکردم دیدم بچه های المپیاد ریاضی برگشتن از هلند محمد پدرام فر از بچهای پیش دانگاهیی امسال  میرزاکوچک هم بود که مدال نقره گرفته بود  

بازم به این میرزاکوچکیا   

نه یه لحظه صبر کنید فرزانگانیا هم مدال اوردن مهسیما شعبانی یکی  از بچه های پیش دانشگاهی مدرسه ما تو المپیاد زیست شناسی که تو کشور تایلند برگزار شد مدال نقره گرفت

ایول  

فعلا

شعر سال 86

این شعر در روز ۴ شنبه - ماه بهمن - سال ۸۶ توسط همه ی بچه های گل دوم" ب" سروده شده بود یادتونه بچه ها؟ ماریای نماینده خاش لوله ی یه دنده هاله یه کم کم داره یه تخته رو کم داره کردلیا درازه کیانا مثل غازه شقایق وروجک داره یه کم خروسک بهار بی قواره ببین چقدر با حاله صنم که مخ نداره کرده مارو آواره آیدای مردم آزار هی میده ما رو آزار شمشیر باز کلاسه دلارام گلاسه هانیه شاه ابرو یه کمی چاغ و پررو پریسای دیوانه رفته پی بهانه سحر که مثل خوکه یه کمی کله پوکه ساغر جون غرغرو کرده مارو بی آبرو سایه داره آفتابه هنوز تو دست به آبه طیبه مثل ماسته راه میره آسته آسته محدثه که لاله(جان خودش) همش تو فکر فاله پرستو همش می خنده زر زنه و یه دنده حورا یه کمی لوسه هی ماریارو می بوسه نغمه ی کله مرغی یه خرده تخم مرغی نگین که سیمز بازه عشق شرکت گازه افسانه جون که ترکه یه آدم بزرگه فاضلی اسم نداره خودش خبر نداره پریای کاپشن آبی هی میخوره گلابی فاطمه عشق سوسن نخ میکنه تو سوزن

یادش بخیر روز آخر مدرسه مطربی من و ساغر رقص و جیغ و سوت و فریاد بچه های مدرسه شلوغی حیاط فضا متشنج است صداهای ناهنجاری به گوش میرسد عده ای باله میرن بعضی ها هم برک قر ها در کمر خشک شده گوشی ها روشن و دهن ها باز برای فریاد روز آخر مدرسه در فرزانگان چه میگذرد؟؟؟ معاون خواب است مدیر بی تاب است دوربین داغان است و همچنان ادامه دارد و در این هنگام یکی هست .... تو قلبم.... اِ ! نه نه! یکی هست... که در میزنه : aoooooooo bookooshtid amara,,, tamama koonid de! و دوباره همگی با هم دست دست دست! بیا وسط! آخرین زنگ از آخرین روز از آخرین سال دوم ما و دوستان، سوم و اول بقیه ! همه متفرق میشن اتفاقات بدی داره میفته خبرهای بدی به گوش میرسه چی؟ پلیس؟ 110؟ کی؟ ما؟ در اینجاست که همه کیفشونو میزارن پشت کولشونو جیم میشن! اینجاس که شاعر میگه : همسایه مون با اینکه طرفداره، مرتیکه میگه به پلیس خبر داده! ولی مث اینکه واقعا این همسایه به پلیس خبر داده بود صدای آژیرشم راستکی بود! کلا لو رفته بودیم اینطوریشو ندیده بودیم که تو پارتی روزانه پلیس بفرستن هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار ! سال دوم خیلی زود تموم شد انگار همین دیروز بود که وارد سمپاد شده بودیم وهمدیگر رو نمیشناختیم ولی بعد از دوسال تو سوم راهنمایی متحد ترین دانش اموزان مدرسه شناخته شدیم چقد ر زود داره سال میگذره اسال دیگه پیش دانشگاهی بعدشم کنکور وجدایی ولی نه. جدایی نه چون ما همیشه باهمیم مگه نه؟شماره های همدیگرو داریم که تازه غیر از اون ای دی همو که داریم باهم قرار میزاریم میریم بیرون مگه نه؟ من خیلی همتون رو دوست دارم هیچوقت فراموشتون نمیکنم از الان تو فکر اسال دیگم شاید اصلا واقعیت داشت وتو سال 2012 مردیم!!البته خدا نکنه چون من کلی ارزو دارم که می خوام بهشون برسم! یادش بخیر روز سمپاد خانوم بابا میری مدیر مدرسه سر صف چه حرفایی بهمون زدن! بسم الله الرحمن الرحیم من متاسف هستم برای شما و خانواده هاتون روز سمپادو تبریک میگم به اون دسته از دانش آموزانی که دهنشونو بستن نه به اونایی که لیاقت گوش دادن به مقاله دوستشونو نداشتن! شما شخصیت و شعور خانوادگی خودتونو بردین زیر سوال! فکر میکنید تو دانشگاه هم همین کارارو میتونید بکنید؟ شما اصلا "درخور شایسته" این روز نیستید.... اینجارو با مدرسه اشتباه گرفتید؟ ( ((((((((((((= ) لازم به تعریفه! این متون (جمع متن ) مربوط میشه به چکیده ای از فرمایشات مدیر مطهره مدرسه مون.... کلا فحش خورمون ملس شده آخه این چه وضعشه؟ ما بچه های به این خوبی! مگه نه؟ نمی دونم چرا امروز اینطوری حرف میزنم یاد گذشته ها افتادم بکس یادتونه شعار سمپادی میمیرد ذلت نمی پذیرد؟ الان شاید خیلیاتون که خواننده این وب هستین بگین جریانه شعار سمپادی میمیرد ذلت نمی پذیرد چیه؟ وقتی سال دوم بودیم برا اردو امادگی دفاعی رفتیم مدرسه شاهد ما بعد از نشستن توی دو تا کلاس رفتیم پایین صف موندیم . از همونجا بود که مدیر و معاون و دبیر و کم مونده بود سرایدار بیاد که نیومد خلاصه همه موندن هرچی تو دهنشون بود بهمون گفتن انگار حرفارو از قبل چیده بودن! چنان عقده ای از این تیزهوشانیا دارن که خفه شون کرده! در همین زمان بود که همه بچه ها با هم داد زدیم: سمپادی میمیرد، ذلت نمیپذیرد! چیز جالبش اینجاس که بچه های مدرسه میگفتن مدیرمون هر روز دمپایی پلاستیکی قرمز میپوشه ، شما که اومدین یه کفش نو پوشید! یعنی داغون تا این حد بله! اینم از داستان یه مشت فرزانگانی رشتی با (بقیش به شما مربوط نیس ) برای اولین بار تو زندگیم حرف کم آوردم . . . دروغ گفتم کی؟ من؟ حرف کم بیارم؟ یه چیز دیگه هس که باید بگم! بچه ها خیییییییییییییییییییییییلی نامرد شدین... نه فقط یکی دوتاتون... همگی. حتی خودم دیگه اون بچه های نفهم دوم راهنمایی نیستیم که با صد دفعه تذکر معاون و تعهد کتبی و شفاعی و هزار تا دنگ و فنگ دیگه بازم کنار هم باشیم و کار خودمونو بکنیم. یا اینکه 75نفری با همه اختلاف عقیده هامون بازم باهم مدارا کنیم و دوست باشیم. چه میدونم، چی بگم! یا مشغله زیاد شده، یا فشار درسه، یا اینکه همه اون روزا کشک بوده خب هرکی یه زندگی داره دیگه سرتونو درد نمیارم من دیگه برم

راستی بچه ها هفته پیش فیس بوک 3 ساعت از فیلتر در اومده بود ولی دوباره فیلتر شد از نوع قویش که با هر فیلتر شکنی هم باز نمیشه!

........!!!!!!

شما ها کجایید مگه قرار نبود بیاین؟ 

نه اخه چرا باید معلم ریاضیمون خانم جعفری باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میریم دفتر میگیم اقای روشن رو چرا واسمون نمیارین؟میگن بودجه نداریم

بعد کف مدرسمونو پارکت کردن ( البته حیاط نه )! اونم بدون بودجه

اومدم!!!!!!!

بکس بعضی از این مطالب براتون اشنا نیس؟یکم فک کنید!

حدیث المپیاد داره دیگه اپ نمیکنه مهرانم که از مدرسه رفته ارمیتیم سرش شلوغه اپ نمیکنه کسی اپ نمیکرد

با بچه ها تصمیم گرفتیم که بعضی از مطالب اون وبمون یعنی فرزانگان رشت رو بیاریم اینجا بنویسیم اقراد بیشتری می خونن

شما ها خیلی خوندین فقط الکی نظر گذاشتین منتظر بودم یکی بهم بگه ولی هیچکس نگفت

خب یه چیزم هستا ما که خودمون می دونستیم فقط غریبه ها نمی دونستن!

ضایع شدم الان دارم اهنگ گوش میدم نمی دونم چی می نویسم به بزرگی خودتون ببخشید

پا برهنه...

این خاطره تقریبا تازست،بر میگرده به یکشنبه هفته اول اردیبهشت 1390(گفتم تازه اخه انگار همین دیروز بود!)... 

جریان از اینجا شروع شد که ما تو سالن ورزشی چند منظوره مدرسه نشسته بودیم و منتظر دبیر ورزشمون،خانم اصغریان بودیم که پیغام رسید که ایشون نمیان.ما هم گفتیم خب،حالا که دور همیم یه بازی بکنیم.بعد چند لحظه  تفکر ژرف به این نتیجه رسیدیم که بطری بازی(یا همون شجاعت وصداقت)بازی خوبیه.

تو همین بازی چه بلا ها که سر هم نیاوردیم...مثلا یه بار یکیو مجبور کردیم که 30 دور،دور باشگاهو بدوه یا رو هم دیگه آب معدنی خالی کردیم یا رو صر و صورت همدیگه کیک و خامه مالیدیم و اگه طرف به جای شجاعت،صداقتو انتخاب میکرد،با سوالامون تا فیها خالدون هفت جد و آبادشو بیرون میکشیدیم...

در اواسط بازی،یه دست افتاد به مهرانه و دوستمون زهرا،وقتی زهرا گفت شجاعت مهرانه گفت باید پا برهنه تا سرویستون بری که زهرا زیر بار نرفت.دست بر قضا دست بعدم افتاد یه این دو نفر و اینبار زهرا مهرانرو وادار کرد که پا برهنه تا سرویس بره...مهرانه هم جنتل زن بازی در آوردو قبول کردو ما هم کفشاشو ازش گرفتیم...

مهرانهرو پا برهنه تا حیاط کشوندیم که یکی از هم کلاسیای واقعا احمقمون به نام آرزو کفش مهرانرو برد و قایم کرد...

یه تعقیب و گریزی راه افتاد که بیا و ببین...مهرانه با پای برهنه دنبال کفششو آرزو میدوید...

خلاصه اینکه مهرانه آخر سر کفشاشو جلو در ورودی مدرسه پیدا میکنه و وقتی کفشاشو میپوشه میفته دنبال همه ما ها!!!مهرانه از پشت سر میدوید و یه جمعیت بیست نفری جلوش میدویدن!!!

و در واپسین ثانیه ها و موقعی که نزدیک بود مهرانه ما رو بگیره زنگ میخوره و هممون متفرق میشیمو نجات پیدا میکنیم!!!

البته هنوزم که هنوزه،وقتی مهرانه اون خاطررو به یاد میاره در چشماش برق شومی ظاهر میشه و اونوقته که ما میفهمیم وقت فراره...

اما خداییش این بازی(راست و جرات)بهترین شیوه واسه گیر آوردن دوستاتتونه،خصوصا وقتی به جای صداقت میگن شجاعت!!!ما این بازی رو به همه شما توصیه میکنیم!

تولد

سلام عرض می کنم خدمت همه ی شما بینندگان محترم برنامه ی ۹۰

اشتباه نکنید من خدای نکرده در بدر نیستم ... ! چه خبرا ؟ حالا سلام به زبان خودم : سلام علیکم و رحمت الله و برکاته ... حال شما ؟ خوفین ؟ خانواده خوبن ؟ خوش میگذره ؟ با معلمان شیرین زبان و خوب مرکز چه می کنین ؟ خب بریم سر اصل مطلباصلن اصل مطلب چی بود ؟ آها !یافتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ! تشویق ...

تولد بر و بچ گل تیر ماهی ( البته قبلش به افتخار بچه های خردادی کف مرتب) ! البته یه کوچولو دیر شده ! ببخشید یه کوچولو دیر شد البته این آپو مدیون حافظه ی کج و کوله ی فاطی دربدر جون خودمون هستیما ! زحمت کشیدن تولد دیگر دوستان رو به یاد آوردن ... (چون من فقط تولد ساغر ورومینا رو تو اپ قبلی مربوط به تبریک تولد نوشته بودم!)

به افتخارش ...  حالا اولین خل ببخخشید گل خودمون :هانی گوگولو که به گفته ی خودش چاق نیست : تپلهنه بابا ؟ شایدم نه مامان ؟! خب اینم کیک تولدت هانی جون ! فوتش کن ! البته نخوریا ! تو به اندازه ی کافیی تپل هستی عزیزم ! تازه چربی هم داری ...هانیه چربی داره ... حالا یه سوال میپرسم  ... کی چربی داره ؟؟

بعدی صنم گوگول مگولی : از صنم می پرسن اولین چیزی که به ذهنت میرسه رو بگو ، میگه من اصن ذهن ندارم که بهش برسه !

صنم جونی تولد مبارک گلم ایشالله ۲۳۴۰۰۰ ساله شی ! یه فرغون بری چیزی بشی دیگه!

و اما بعدی پرستوی گل خودمون ! تولدت مبارک ! ایشالله ۱۰۰ ساله شی !چرا ۱۰۰ ساله ؟ چون کیک مخصوص ۱۰۰ ساگی واست سفارش دادم !

 خب بعدی نو نو ی گل گلاب ! همون شاعر معروف خودمون دیگه ! البته بیت شعر منو خیلی بد سروده بود ولی همینه دیگه باید تحملش کرد ! خب نونو جون ایشالله پیر شیاینم کیکت :

 

و حالا بچه های مردادی

اولی فاطی جووووووووووون(البته فاطی دربدر نه ها ... فاطی ۲) ! ایشالله تفلدت موبارک باشه !

دومی : هاله جووووووووووون! تولدت مبارک عسیسم ! ایشالله به همه ی آرزوهات برسی

سومی : نگین جووووووووووون ! تو هم ایشالله تولدت موبارک باشه گولم !

 تی جان قوربان !

و برو بچه های شهریور ببخشید که زودتر اپ می کنم می ترسم دیر بشه زودتر بهتره تا دیرتر مگه نه؟

میخوام از یه بچه ی گل و گلاب که تولدش شهریوره شرورع کنم !

معرفی می کنمممممممممممممممممممممممم کیانا کوچولو ! قوز نکن خانوم !

خب دیگه کیانا جون ... تولدت مبارک عسیسم !

ایشالله ۲۳۴۰۰۰۰ ساله بشی جیگرررررررررررررررررررررررررررررررر

و یه گوگولی دیه که شهریوریه ساجده جونی ! تو هم تولدت موبارک  نفس

خب دیگه اینم از این ! به طور خلاصه برای تولد بچه ها آپ کرده ایم ...

معرفی نامه!

میخوام امروز از خونه دوممون بنویسم که ایشالا ویران شه رو سر صاحباش!میخوام یکم توضیح بدم در موردش...اول توضیحات کلی،بعدش جزئیات...!

١.سمپاد:سازمان ملی پرورش اسب ها دونده!که به همت بچه های ما به سمپاک تغییر نام داده که مخفف اینه:سازمان ملی پرورش استعداد های کدر!

وظیفه این سازمان همونطور که از اسمش برمیاد اینه که استعداد پرورش بده!حالا چه نوعیش دیگه به خودشون مربوطه!به ما این فوضولیا نیومده!برای نابودیش صلوات...

٢.فرزانگان رشت:یادمان خیر نامور پروفسور رضا!!!

محلی که درش به پرورش استعداد های کدر از نوع دختر پرداخته میشه.محلی که در اون قوانین حقوق وحوش به راحتی نقض میشه!سازمان ملل متحد بارها تذکراتی به این سازمان که به پرورش گونه های ناب وحوش میپردازه داده ولی عده ای از احشام که در راس قرار دارن این تذکراتو نادیده میگیرن...!

٣.کلاس:اگه کل مدرسرو باغ وحش در نظر بگیریم کلاس همون قفس هایی هستش که درش به پرورش و نگه داری حیوانات میپردازن!مکانی که دانش آموز در اون موظفه هرکاری انجام بده بجز گوش دادن به معلم و درس خوندن و درس یادگرفتن و کلا هر کاری که در جهت پیشرفت علم انجام بشه!لازم به گفتنه که اعمالی مثل رقص،گوش دادن به موزیک خصوصا وقتی دبیر در حال تدریسه،تیکه انداختن به معلم،تقاضای نمره کردن،درس نخوندن و دق دادن دبیران گرامی از جمله اعمال واجب تلقی میشن و اعمالی هستن که بدون اونها راه سعادت طی نمیشه!!!

۴.دفتر مدیر:این اتاقم جزئی از باغ وحش فرزانگانه دیگه...حالا خودتون تا تهش برین و بفهمین کسی که تو این اتاق میشینه چه جور موجودیه!!! 

۵.ناظم:عشقه این ناظمای مدرسه مارو...جلوشون قر بده،برقص،گوشی در آر با هرکی میخوای حرف بزن و خلاصه هرکاری که نباید بکنی رو بکن!هیچ اتفاقی برات نمیفته و تازه!آخر سال به عنوان دانش آموز نمونه ازت تجلیل میشه!

۶.دبیر:دبیر؟؟؟یعنی چی؟؟؟آهان!دوستان از اتاق فرمان اشاره میکنن که همونایی هستن که به ما درس میدن...بله،بله!عرض میکردم خدمتتون!

دبیر کسیه که از جانب ابلیس پلید منصوب شده تا ما رو دق بده!و ما هم مبارزینی الهی هستیم که در راه عدم تحقق اهداف ابلیس گام بر میداریم!

حالا وظیفه دبیر چیه؟اینکه بیاد تو کلاس به ما درس بده،امتحان بگیره،نمره نده و مردم آزاری هایی از این دست!

حالا وظیفه ما چیه؟؟درس نخونیم،دبیرارو اصولا یک شی به حساب بیاریم!انگار که جزئی از تخته ان!تقاضای نمره کنیم،همیشه از دبیرا طلب داشته باشیم انگار که ارث بابامونو خوردن و...

٧.سالن ورزشی مدرسه:استادیوم شهید نیوکمپ رشت!!!

محلی که از اون در هزار پیشامد مختلف استفاده میشه مثلا:مجلس ختم،مجلس عروسی،انتخابات ریاست جمهوری،اجلاس اعضای مجلس خبرگان،تظاهرات روز قدس،نماز جماعت،معرفی مدیریت جدید و ...

٨.دستشویی:همتون میدونین چیه و برای چه کاری استفاده میشه دیگه؟فقط در این حد بگم که این مکان به شدت بهداشتیه به طوری که ویروس هپاتیت هم در این مکان با چشم غیر مسلح دیده میشه!!!! 

بازم ببخشید اگه اونطوری که میخواستین نبود... 

شعر سمپادی

***

شعر سمپادی(با کمک چند تا از دوستام و البته سهراب سپهری!!)

اهل سمپادم،روزگارم خوش نیست!امتحاناتی دارم،خرده عقلی،سرسوزن هوشی!

دوستانی دارم بهتر از دالتون و اقلیدس،هم چو من سر در کتاب و کلاسی که در این نزدیکی است

اهل سمپادم،پیشه ام درس خواندن،گه گاهی نگاهی به بیرون می کنم تا به بچه ای که در حال بازی است بگویم آرام تر.

گرچه خود می دانم از روی حسادت است و دیگر هیچ.

اهل سمپادم.

قبله ام تخته،جانمازم جزوه،مُهرم میز

من عشق از نمره ی ۲۰ می گیرم.

همه ذرات بدنم متبلور شده است.

من درسم را وقتی می خوانم که هنوز خروس بیدار نشده و جغد به خانه بر نگشته

یک خاطره جذاب،شیرین،ناز و مامان...

این خاطره بر میگرده به اردوی۳ سال قبل  فکر کنم یعنی وقتی ما هنوز دانش آموزان بدبخت مدرسه فنچستان فرزانگان بودیم... 

جریان از اینجا شروع شد که تو راه برگشت از دریا مسئولین خسیس مدرسه لطف کردن و برای اولین و آخرین بار مارو مهمون کردنو واسمون بستنی خریدن.البته کم لطفی نکردنو خز ترین طعم ممکنو انتخاب کردن:بستنی قیفی میهن با طعم طالبی!!!

آرمیتی جان از اونجایی که مزاق حساسی  دارن،بستنی رو وا میکنن،یه لیس بهش میزننو میفهمن که طعمشو دوست ندارن!

بعدش آرمیتی بستنی رو میده به دوستمون ساغر که بقیشو بخوره...جونم براتون بگه،ساغر بستنیو میخوره و میبینه که داره بالا میاره(چون قبلا یکی دیگه خورده بودش!!!)بنابراین تصمیم میگیره در راستای حفظ پاکیزگی محیط زیست بستنی رو از ماشین به بیرون پرت کنه.ساغر این کارو میکنه و... 

تا چند دقیقه بعد ارتکاب جرم همه چی آروم بود و ما در صلح و صفا به راهمون ادامه میدادیم که یهو دیدیم یه پراید مشکی در تعقیب ماست و داره اونقدر بوق میزنه که روان همرو متخشخش میکنه.ما هم زدیم کنارو دیدیم که...

دیدیم که چشمتون روز بد نبینه...یه مرده با خشتکی به رنگ سبز از ماشین پیاده شد...

بحث و درگیری بالا گرفتو بعد حرکت ناظم محترممون اومدو پاچه گرفت و گفت:باز چه غلطی کردین بچه ها؟؟؟شلوار مردرو به گند کشیدین!ساغرم در کمال مظلومیت و رنگ عوض کردنو آفتاب پرست بازی میاد میگه که:من از طرف اونی که این کارو کرده معذرت میخوام...شما به بزرگواری ذاتیتیون ما رو ببخشید...من شرمندم... .ناظممون هم در کمال سادگی خر میشه و میره و ما هم تا مدت ها نفهمیدیم که پرتاب کننده مرموز بستنی همین ساغر آفتاب پرست بود!!!

چگونه یک مدرسه را بهم بریزیم!!

سلام بروبکس باحال!!! راستش دیروز داشتم فکر میکردم ما تاحالا چند بار مدرسه رو بهم ریختیم یاد یه خاطره توپ افتادم!!! خاطره بازم راجع به ساغر جون عزیزمه!! 

سه سال پیش . بقول حدیث ما هنوز فنچستان میرفتیم! سه شنبه زنگ تفریح اخر بود و بنده  داشتم اهسته اهسته و دوان دوان در حالی که زیر لب تابستون کوتاهه زدبازی رو زمزمه میکردم،از پله ها بالا میرفتم که ناگهان دیدم من تنها کسی هستم که دارم میرم و بقیه یعنی جمعیت ۴٠٠ نفری مدرسه دارن میان!!! بله تمام ناگهانی تمام مدرسه ریختن تو حیاط. گفتم حتما باز یه عدد جنس مذکر خوشتیپ اومده تو مدرسه که مدرسه بهم ریخته!!!! 

خلاصه با هزار زور و زحمت خودمو به کلاس رسوندم. یکی از بچه ها تو کلاس بود. داشتم خداروشکر کردم که این یکی عقلشو از دست نداده که دیدم نه اینم تعطیله!! داره داد میزنه : ساااااااااااااغر! سااااااااغر مرد!ساااااغرو کشتن! ساغرو بردن باغ رضوان! امشب شب ٧ ساغره! خلاصه همینجوری گفت تا به سالگرد ساغر رسید!!! (البته خدا اون روزو نیاره)....  آخرش فهمیدم ساغر یه چیزیش شده! دوباره دوان دوان و آرام آرام از پله ها پریدم پایین.البته تو راه چیزهایی شنیدم که .... مثلا: 

میدونستی ساغر امتحانشو بد داده خودکشی کرده؟

می گن ساغر حوصله ش سر رفته بود رفت با چاقو یکی رو بکشه و البته به هدف شومش نرسید!

شنیدی میگن گروه مافیا اعلام کرده ساغر یه مهره ی سوخته س؟

آخرین چیزی که شنیدم این بود که پلیس فدرال اومده تا ساغرو ببره زندان آزکابان!!!!!!!(اخه چه ربطی داره؟؟!!!)

بالاخره من رسیدم دم در ساختمون دیدم یه عدد ساغر خونین و مالین دراز به دراز اون وسط افتاده! مستخدم مدرسه هم با دستکش مستراح شویی داره پیشونی خونی ساغرو پاک میکنه!!! بله آمبولانس اومد و ساغرو به اتاق عمل که همون اتاق خانوم مدیر محترم بود انتقال داد!!!!!

یک عمل حساس رو مغز ساغر انجام شد و ما هم خوشحال از این که کلاس رو پیچووندیم رفتیم پشت در اتاق عمل به صف شدیم. ناگهان در وا شد و یکی اومد بیرون. نفسا تو سینه حبس شد.... همه فکر کردن عزرائیل اومده ساغرو ببره....    دیدیم نه بابا ما از این شانس ها نداریم!!! خانوم مدیر بود و گفت: ساغر حالش خوبه!

حالا قضیه چی بود؟؟ ساغر با یکی از بچه های سال پایینی در حال شوخی و خنده بودن .هی این بدو ، اون بدو. این دوست عزیز می دوئه میره تو دستشویی و درو می بنده. والله نمی دونم در کور بود، ساغر کور بود ، نمیدونم چطور شد که ساغر با سر رفت تو در!!!!

بله دیگه این ساغر خانوم ما کلی بلا سرش اومده که الان به اینجا رسیده!!! خب دیگه... ای بابا! داستان تموم شد! دیگه چی میخوایین؟ برین پی کار تون دیگه!!! عجبا...!